غروبِ تنهایی

Toronto, Center Island
تقریبأ روزهای آخر اقامتم در تورنتو بود که برای آخرین بار به جزیرۀ زیبای Center Island رفتم. بهار بود و هوا یواش یواش داشت از آن سرمای سوزانش رو به گرمی میرفت. جوری بود که میشد قبل از این که دستات از سرما شروع به سوزش کنه و یخ بزنه بتونی با خیال راحت عکس بگیری. باور بفرمایید که مسخره تر و بدتر از هوای کانادا را هیچ جای دنیا ندیدم. زمستونا آنقدر سرد میشه که موقع نفس کشیدن دماغتون از سرما میچسبه به هم، اونجاست که شعر "زمستان است" اثر آقای اخوان ثالث را میتونی با تک تک سلولهای بدنت حس کنی و بفهمی(فکر میکنم آقای اخوان ثالث خیلی سرمایی بوده که تونسته همچین شعری را در تهران بنویسه، چون سرمای 40- درجۀ اونجا با سرمای تهران در سردترین حالتش قابل مقایسه نیست.). با همچون زمستون و سرما و یخبندانی، تابستونا آنقدر گرم میشه که احساس خفگی میکنی. همینقدر از تابستونش واستون بگم که کارهای ساختمانی را شب انجام میدن چون از شدت گرما امکان انجام کار در فضای بیرون در روز وجود نداره. هوای تابستونش دقیقأ مثل هوای تابستونای کیش هست، همونقدر گرم و شرجی!
صبح اون روز تا بعد از ظهر دانشگاه بودم، بعد از دانشگاه به پیشنهاد یکی از دوستان خوب به این جزیره اومدیم به قصد عکاسی، که این عکس یکی از همون عکسهاست.

0 دیدگاه ها:

» نظر شما چیست؟